۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

کون لغ (لق) دین و ایمان با کافران بی نام حال کنید .




جای خالی کافران بی نام در مقالۀ
"تار و گیتار به جای کلاشینکف" !

ه . لیله کوهی

در مقالۀ "تار و گیتار به جای کلاشینکف" خانم الاهه بقراط .
جای گروه "کافران بی نام" ،خالی است. خانم بقراط به درستی به نسل جوان و سنت شکن و معترض  و پدید آورندگان موسیقی رَپ و راک ایرانی پرداخته اند. اما جای کافران بی نام در آن مقاله خالی است.
آشناییم با برادران اصلانی به دو سال قبل بر می گردد. سمینار سه روزۀ  یاد و خاطرۀ واقعه کشتار هولناک سال های شصت و شصت وهفت زندانهای جمهوری اسلامی ایران، در شهر هانوفر آلمان.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

طراحان بزرگ جهان بروند غاز بچرانند.


کراوات ذالفقار به بازار آمد.


ه . لیله کوهی

من همیشه اعتقاد داشتم از میان مردان و زنان مسلمان کشورمان روزی یک مخترع با استعداد ظهور خواهد نمود و طرحی را به جهانیان عرضه خواهد کرد. که ما بتوانیم به آن افتخار کنیم و به غرب و جهان کفار بگوییم، در عرصه طراحی هم خود کفا شده ایم و نیازی به طرح های کفار از خدا بی خبر نداریم.
آقای «همت کمیلی» که جد اندر جد کاشف و مخترع بودند.
جد پدری ایشان «آسید هاشم کمیلی» هم کاشف دعای کمیل بودند.

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

آی آی سوخت خاموشش کنید!

http://www.youtube.com/watch?v=jSu3PhialPE&feature=player_embedded


آنجای مرد سالاران بسوزد، من زنم

ه . لیله کوهی

دیشب در وبگری ویدئو کلیپ "زن ِ من" را دیدم . سالها  بدنبال چنین چیزی بودم. جایش در وبلاگم خالی بود. می گذارم در پیشانی وبم، تا آنجای مرد سالاران بسوزد و جزغاله شود و جوری بسوزد که هیچ آتش نشانی ای نتواند خاموشش کند.
شما را جان مادرتان همین حالا به هیچ چیز دیگری فکر نکنید. اگر چپ دست اید. با دست چپ و اگر راست دست اید. با دست راست ماُوستان را  بگردانید برود روی یوتوپ نوشته ی بالا کنار عکس ِ من زنم، آنجا را فشار دهید و بامن بنشینید به این رقص زیبا و این صدای آرام گوش دهید. بعد هم کمی فکر کنید. و اگر خواستید آتش کون تان را خاموش کنید. با کون بروید توی آب ِ سرد حوض. ناراحت نشوید با شما نبودم به آنهایی که کونشان سوخته می گویم.

هشدر خان آلمان
www.aoja.blogspot.com www.aoja.blogspot.com

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

هیس! مبادا خبر شود. ولی بدهید بدستش برسد.


اینبار هادی خان ِ ما شعر بی قافیه سرود!

ه . لیله کوهی

بخود گفتم اگر چیزی نگویم حرفهایت گلویم را می گیرد و مثل خناق خفه ام می کند.
نه هادی جان تو پول نگرفتی و وعده ای هم به آن سازمان توپ و تانک، نداده بودی. جوگیرش را نمی دانم! که شده بودی یا نه اگر نشده بودی پس چی شده بودی؟ اما پیش می آید که آدم شعر بی وزن و قافیه بسُراید. ولی نه آنقدر بی وزن بی قافیه که مَدح یکی و ذَمّ آن دیگری باشد. در آن سُرایش شعر بی وزنت چنان مدیحه سُرایی کردی که نگو! منو خانواده چهار نفره ام شناسنامه بدست دربدر بدنبال سازمان توپ و تانک می گشتیم ثبت نام کنیم و کارت عضویت دریافت کنیم و سوار تانک بشویم و دور میادین کربلا بگردیم وُ هل من مبارز بطلبیم.