۱۳۹۳ آذر ۱۰, دوشنبه

هرج و مرج در اروپا پس از جنگ جهانی دوم


·
هرج و مرج بزرگ

دو روایت از اروپای پیش ازجنگ سرد و پس از آن: نظر بحث برانگیز دو تاریخ شناس درباره ی حوادث قرن گذشته در اروپا
اشپیگل 24.11.2014

برگردان گلناز غبرایی

تازه یک هفته از پایان جنگ جهانی دوم گذشته بود، که یک دسته پارتیزان لیتوان به جنگ ارتش اتحاد جماهیر شوروی رفتند. یک گروه مخفی چریکی که شش ماه در جنگل به سر برده، مخالفین
را کشته و با حمله پایگاه های شوروی و وابستگانشان نظم موجود را به چالش کشیده بود.
در 16 ماه مه سال 1945 یک گردان بزرگ ارتش شوروی جنگل کالنیسک را به محاصره در آورد و به پارتیزانها حمله ور شد. محاصره شدگان وقتی دیدند که مهماتشان رو به پایان است، با رخنه در صفوف مهاجمان سعی به فرار کردند ولی فقط تعداد اندکی قادر به گریختن از حلقه ی محاصره شدند. گروه اندکی که به منطقه ی باتلاقی سوویناتز گریختند. آنچه به جا ماند، اجساد 44 نفر از پارتیزانها و از جمله همسر رهبر گروه یوناس نایفالتا بود که مسلسل به دست کشته شده بود. در نوامبر همان سال در منطقه ای دور افتاده دوباره ارتش باقیمانده ی گروه را محاصره کرد و این بار هیچکس جان سالم به در نبرد.
اگر به طور عینی به قضیه نگاه کنیم، آنها شانسی نداشتند. جمعیت حدود 100000 نفری لیتوان، زنان و مردانی که نخست علیه نازی ها و اتحاد شوروی و سپس فقط علیه اتحاد شوروی جنگیدند، در برابر ارتش سازمان یافته ی شوروی ـ مثل جنگجویان لتونی واستونی ـ از هر نظر بازنده به حساب می آمدند. آنها فقط می توانستند مخفیانه عمل کنند، ارتباطات گسسته و سلاح محدود بود، اما با این همه تا اواسط دهه ی پنجاه به نبرد ادامه دادند. در سپتامبر سال 1978 پارتیزان استونی آگوست ساب در حال گریز از دست ک.گ.ب مرد و در سال 2005 رئیس جمهوران استونی و لیتوانی دعوت مسکو را برای شرکت در جشنهای شصت سالگی پیروزی بر هیتلر و پایان اسارت رد کردند و اعلام داشتند که در سال 1989 از اسارت آزاد شده اند.
جنگ و صلح موضوع کتابی به نام «قاره ی وحشی» نوشته ی تاریخ شناس انگلیسی کایت لوو است. او این باور را که با پیروزی بر آلمان فاشیستی، قاره ی اروپا زندگی متمدنانه و جدیدی را آغاز می کند به چالش می کشد.اروپای برخاسته از میان ویرانه و خسته از جنگ با جهت گیری به سوی آینده ای روشن و صلح آمیز را.
تصویری که اواز سالهای 1943 تا 1950 ارائه می دهد، نمایانگر اروپایی گرفتار آنارشی ست. جنگ های داخلی، مهاجرت‌های اجباری و نبرد‌های پارتیزانی ،هر روزه تعداد افرادی را که قربانی خشونت می شوند، افزایش می‌دهد. انتقام جویی و بی تفاوتی اخلاقی در دستور روز قرار دارد. صلح فقط ظاهرأ برقرار شده، ولی تجربه ی بیچارگی، ترس و خشونت واقعیت روزمره است.
در تاریخ ملی کشورها این نطریه کاملا جدید است. البته بعد از علنی شدن آرشیو اروپای شرق خیلی چیزها عیان شد که تا آنوقت فقط در حد شایعه، افسانه، اسرار خانوادگی کم و بیش در اذهان به جا مانده بود.
فجایع رخ داده درکشورهای غربی مثل یونان، ایتالیا،فرانسه و آلمان هم به تدریج عیان شد.در کشتار فوبیای ایتالیا که انتقام چریک های یوگوسلاو از اسلاوها و ایتالیایی ها بود،هزاران زن ومرد و کودک از بلندی های کارست که به زبان ایتالیایی فوبیا نامیده می شود به پایین پرت شده و جان خود را از دست دادند. این کشتار سالها از اذهان عمومی دور ماند. آزار یهودیان، تعرض و آزار آنها که واقعأ و یا بر اساس شایعات با دشمن همکاری کرده بودند، تحقیر و آزار کودکانی که محصول آمیزش با سربازان متجاوز بودند:در همه ی کشورهای اروپایی حوادثی اتفاق افتاد که با تاریخ ملی این کشورها چه بازنده و چه برنده همساز نبود و به همین دلیل سالیان سال از اذهان عمومی پنهان ماند، تغییر شکل یافت و به فراموشی سپرده شد. وقتی به تک تک حوادث نگاه کنیم می بینیم که لوو حرف جدیدی نگفته، آنچه نو و تأثیرگذار است، دیدن حوادث در کلیت آن و لحن متفاوت او در بیان مطلب است.
لوو مطلب خود را اینطور آغاز می‌کند «سعی کنید دنیایی را در نظر آورید که در آن هیچ تشکیلاتی وجود ندارد. مردم سرزمینی بی مرز را به دنبال یافتن جوامع انسانی زیر پا می گذارند و آنرا در هیچ جایی نمی یابند. دولتی نیست، نه محلی و نه ملی. نه مدرسه‌ای، نه دانشگاهی، نه کتابخانه یا آرشیوی. مردم به هیچ وجه به اطلاعات دسترسی ندارند. رادیو فقط گاه به گاه برنامه ای دارد و تازه در آن صورت صدایی ضعیف و تقریبأ همیشه زبانی بیگانه به گوش می رسد. هفته ها از زمانی که کسی روزنامه ای به دست داشت، می گذرد.بانکی وجود ندارد و اگر هم باشد، به درد کسی نمی خورد، چون پول ارزش خود را از دست داده است. چیزی تولید نمی شود. کارخانه های بزرگ یا ویران شده و یا از کار افتاده اند، خیلی از ساختمان های دیگر هم از بین رفته اند. ابزار کاری به جز آنچه از میان ویرانه‌ها پیدا می‌شود، در دست نیست. خوراکی وجود ندارد

آنچه در نگاه اول شبیه فیلم های وحشتناک هالیوودی به نظر می‌آید، زندگی واقعی ملیونها اروپایی بود. دولت در بسیاری از نقاط وجود نداشت. آنجا که سازمان ملل یا صلیب سرخ با اتوریته ی اخلاقی، کمک های مالی و جنسی و حمایت های انسانی خود، غایب بود و جلوی خشونت نمی ایستاد، قانون جنگل حکفرما بود. لوو از قول یکی از اسرای اردوگاه برگ بلزن نقل می کند «برای مدتی دست ما را باز گذاشتند تا هر طور دلمان خواست، انتقام بگیریم. ولی یک وقتی اعلام کردند که دیگر بس است
زنان و دختران بیش از همه قربانی تجاوز، آزار شدند و بسیاری به قتل رسیدند. در فرانسه زنانی که بدون ازدواج با سربازان آلمانی رابطه داشتند از سوی هموطنان خود به شدت مجازات شدند. انگار نه فقط به مردهایشان بلکه به کل ملت خیانت کرده باشند و تحقیرشان در ملاء عام درست مثل یک سوپاپ اطمینان عمل می کرد. «در هفته های اول پس از آزادی فرانسه دیدن زنان با سرهای تراشیده بر سربازارها و میادین موجب آرام شدن فضای متشنج محلی شد و باعث کاهش انتقام کشی های خونین از دیگر همدستان و خبرچینان دشمن گشت
در کنار خشونت وحشتناک، لوو از سقوط اخلاقی جامعه می‌نویسد. او به نقل از دفتر خاطرات لویس، یک سرباز انگلیسی دربدو ورود به ناپل صحنه ای را تصویر می کند که در آن زنان خانه دار آبرومند در اتاقی پشت سرهم نشسته اند، انگار در صف مغازه‌ای باشند. در کنار هر کدامشان چند قوطی کنسرو روی هم قرار دارد و آنطور که بعد معلوم می شود، هر کس می تواند با این زنان در این مکان عمومی آمیزش کند، به شرطی که یک قوطی به روی باقی بگذارد. «بعضی از سربازان می خواستند با قوطی هایشان خارج از صف وارد شوند، ولی با دیدن چهره های بی تفاوت این مادران که فقط برای سیر کردن شکم فرزندانشان به اینجا رانده شده بودند، عقب نشستند
هر چند لووبا نوشته‌هایش اعصاب خوانندگان را در برابر امتحانی دشوار قرار می دهد ولی درکتابش انسان‌ها همیشه گرگ صفت نیستند، بسیاری از قربانیان با این که فرصت مناسب دارند، اما از انتقام کشی صرف نظر می‌کنند. بخش بزرگی از آوارگان، آنها که از ریشه‌هایشان جدا شده و به شدت رنج کشیده‌اند، همه‌ی انرژی و توان خود را فقط بر سر یافتن پناهگاهی برای ادامه‌ی زندگی می گذارند.
در عوض بازسازی آن دوران توسط لوو درک جدیدی به دست می دهد: اوضاع سیاسی در دوران بعد از جنگ پیچیده تر از آنست که تا حال از اروپا و جنگ سرد به ما القا شده و در ذهنمان جا خوش کرده است.
مثلأ پارتیزانهایی که در کشورهای شمال شرقی اروپا برضد نازی ها و شوروی می‌جنگیدند، ـ درست مثل نیروهای مقاومت در اوکرائین، لهستان و بعدها یوگوسلاوی ـ ترکیبی ناهمگون داشتند. نیروهای دمکرات، ناسیونالیست،سکولار و مذهبی در یک اتحاد موقت جمع شده بودند. دلایلی مثل نیاز به آزادی ، انتقام کشی شخصی و محاسبات استراتژیک می توانند منشاء اعمال خیر و شر باشد. تاریخ بعد از جنگ در بعضی کشورها و مشخصأ در شرق چنان تحریف شد که از شناخت افتاد و آنقدر مورد استفاده‌ی ابزاری قرار گرفت ودر حافظه ی عمومی جامعه نقش بست که حالا هم روسها به جنبش آزادی در اوکراین مهر فاشیسم می زنند وهم ما اروپایی‌ها به زحمت دنبال بخشی از این جنبش هستند که ارزش پشتیبانی شان را داشته باشند. نکته ی دیگری که در دورنمای لوو می بینیم این ست که نه منابع طبیعی سرشار بلکه نهادهای مدنی سرنوشت یک کشور را رقم می زنند.
در این رابطه به کتاب تاریخی مهم دیگری می رسیم که انگار جلد دوم کتاب لوو در باره‌ی دورنمای دنیای بعد از جنگ باشد. فیلیپ تِر تاریخ شناس اتریشی در کتاب « نظم نو در قاره ی کهن» به بررسی نئولیبرالیسم در اروپا می پردازد. کشورهای مورد بحث تِر هم همان ها هستند البته با تأکید بیشتر بر آلمان و کشورهای سابق بلوک شرق. توجه تِر به دهه‌های بعد از جنگ سرد است، گذشته ی نزدیک ما. زمان فروپاشی دیوار برلین. و این کتاب هم به همان اندازه حیرت انگیز است با این که جزئیاتش اصلأ تازه نیستند.
تلاش تِر اینست که به این دوره بعدی تاریخی بدهد که البته ایده ی بدی نیست. سیستم اروپایی بعد از ربع قرن رشد حالا دیگر با توجه به مسائل اقتصادی لاینحل کشورهای جنوب اروپا به شکلی محسوس به سرحدات توانایی خود رسیده است. برای اولین بار روسیه که دوباره نیرویش را جمع کرده تبدیل به رقیبی برای اتحادیه ی اروپا شده، رقیبی که از هیچ امکانی حتی جنگ صرف نظر نمی کند. هنوز نامی بر این دوران نگذاشته اند، اما شاید یک زمانی به راستی از آن به عنوان دوران نئولیبرالیسم نام برده شود.
کشورهای سوسیالیستی با تجربه ی فروپاشی بدون خشونت که درفاصله ی سال 1989 ـ 90 فقط در عرض چندماه پیش آمد،کار تاریخی بزرگی را به پیش بردند. آن پیرمردهایی، که از چنگ نازی ها و پاکسازیهای دوران استالین جان به در برده بودند، رفقایشان را به خاک سپرده و دوستانشان را از دست داده بودند وحفظ قدرت و ثبات رابزرگترین سرمایه ی خود می دانستند. اما آنها در مقابل توده هایی که به خیابان ریخته بودند، چیزی برای عرضه نداشتند و همین طور در برابر ایده ی فریبنده ی نئولیبرالیسم که شاید حالا دیگر جذابیتش را از دست داده باشد اما آنوقت همه این طور فکر می کردند که بازار بیشتر از دولت سرش می شود، مالیاتها باید کاهش یابد، بازار آزاد و خصوصی سازی انجام شود. و این همه نتیجه ی منطقی شکست برنامه ریزی های چند ساله ی دولتی بود.
شاید هیچ جای دیگر نشود این انفجار اقتصادی را به وضوح نمونه ی لهستان دید. کشوری که در سالهای نخست دهه ی هشتاد ناچار به جیره بندی مواد غذایی بود و حالا رشد اقتصادیش یاد آور آلمان دهه ی پنجاه است.آنچه رژیم برآمده از انتخابات تقریبأ آزاد در سال 1989 برای سروسامان دادن به اوضاع کشور انجام داد «شوک تراپی» نام گرفت. سازمان های دولتی ورشکسته بودند، بیکاری به اوج رسیده، درآمد سرانه ی مردم پایین آمده و اقتصاد در هم شکسته بود.
اما فروپاشی در لهستان هنوز به سختی در هم پاشی اقتصاد در روسیه نبود. تئوری تِر نشان می دهد که اصلاحات نئو لیبرالی فقط وقتی کارآیی دارند که نهاد های اجتماعی قوی و جامعه ی مدنی کار آمد از آن پشتیبانی کند. میز گرد یک راه حل لهستانی بود. فعالان جنبش همبستگی سولیدارنوشیج از دوران مخفی برای جمع آوری تجربیات سیاسی استفاده کردند. و در دوران رکود اقتصادی دهه ی هشتاد صدها هزار لهستانی حول این محور به فعالیت های اقتصادی پرداختند.
بعد هم دوباره به این کار ادامه دادند. حلقه های ارتباطی برقرار بود. در برلین،وین و باقی شهرها بازارهای معروف لهستانی به راه افتاد. کاپیتالیسم جدید لهستان فقط برپایه ی خصوصی کردن سازمان های دولتی ساخته نشده، بلکه ریشه در کسب و کار خرُد دارد. و وقتی در نیمه ی دهه ی نود دوباره کمونیست های اصلاح طلب دوباره به قدرت رسیدند، سعی کردند ناهنجاریهای طبقاتی را تا حدی برطرف کنند ولی کل سیستم را تغییر ندادند.
در روسیه ی دوران یلسین نه دولتی وجود داشت نه اقتصادی. وقتی که در سال 1992 حکومت نهادهای دولتی و ثروت ملی را به صورت کوپن بین مردم تقسیم کرد، به کاپیتالیسم خلقی نرسیدند، بلکه فقط چند نفر الیگارش ثروتهای میلیاردی به جیب زدند و به خارج منتقل نمودند. نهادهای اجتماعی دمکراتیک شکل نگرفتند. فقط سازمان اطلاعات و امنیت فعال بود وپایه ای شد برای روی کار آمدن ولادیمیر پوتین.
کمتر مفهومی در گفتگوهای سیاسی به اندازه ی نئو لیبرالیسم بحث انگیز نیست.تِر باحفظ فاصله ی یک تاریخ شناس می گوید: می تواند یک کشور را به رفاه برساند، اما فقط به شرطی که طبقات وسیع مردم را در بربگیرد ووقتی نهادهای اجتماعی قابل اعتماد و امید به آینده در کشور وجود داشته باشد، مثل لهستان، چک یا اسلوواکای.در آمد سرانه دربراتیسلاوا و وروشو حالا دیگر بالاتر از برلین است.
اما اگر اینها نباشد، کشور مثل اوکرائین دچار مشکل می شود: یک کاپیتالیسم الیگارش، که در آن فاصله ی فقیر و غنی روزبه روز بیشتر می شود و منابع انسانی جامعه نابود می شود با این که اپوزیسیون صلح طلب برای چیز دیگری به میدان آمده بود.

اگر کتاب لوو و تِر را در کنار هم قرار دهیم، تصویر جدیدی از اروپا خواهیم دید. سالهای تقسیم که هنوز غرب به چیرگی خود را باور دارد، بی رنگ می شوند.منظره ی قاره ای را جلوی چشم خود می بینیم که در مدت دو جنگ جهانی و دوران آشفته ی پس از آن گوناگونی قومی ، مذهبی و زبانی خود را در هم شکست. قاره ای که اگر از چند استثنا بگذریم، درقالب کشورهایی که فقط از یک قوم و نژاد تشکیل شده اند، صلح و آرامش خود را به دست آورده است. قاره ای که کم کم به سوی پیوستگی پیش می رود، کشورهای کوچکی که به هم نزدیک می شوند، در قالب یک فدراسیون و با امکانات بی‌نظیری در جهت مثبت

هیچ نظری موجود نیست: