۱۳۹۵ بهمن ۲, شنبه

سین جیم، نکیر و منکر در شب اول قبر از اکبری.

سین جیم، نکیر و منکر در شب اول قبر از اکبری.
به محض گذاشتن اکبری تو قبر و خاک ریختن رو سرش، هنوز بچه هاش نرفته بودن که
نکیر و منکر مثل اجل معلق ظاهر شدند. در همون ثانیه اول سئوالات شروع شد. اکبری تو دلش گفت نامردا نذاشتن نیم ساعت با خودمون خلوت کنیم لااقل سئولاتی که برای امشب حاضر کرده بودم یک دور مرور کنم. اکبری فکر نمی کرد ممکنه حرف های دل شو، نکیر و منکر بشنوند. نکیر گفت نامرد خودتی منکر گفت فضولی نکن، فکر اضافی هم نکن. فقط به سئوالات جواب بده اکبری گفت آخه این سئوالات شما از سئوالات کنکور دانشگاه آزاد خودمون هم سخت تره کمی ملاحظه لباس مارو بکنید. نکیر گفت تو با این لباس این همه پدر سوخته بودی اگه این لباسو نداشتی چی می شدی. اکبری گفت ما در خدمت اسلام بودیم. منکر گفت شما ها با این داستان اسلام پدر مردم رو در آوردین. نکیر اشاره کرد به منکر گفت بیارین. منکر دستور داد پروندهاشو بیارن در باز شد چند ارابه پرونده ریخت تو اتاق، نکیر گفت اینا همه پرونده های اعمال تو هستن یک چیز سالم توش پیدا نمیشه. از راه اندازی جنگ تا ادامه هشت ساله ش. سد سازی های بی حساب و غیر مهندسی و خشکاندن تمام آبهای زیر زمین از پروبال دادن سپاه برای حفظ قدرت خودت، از کشتار زندانیان تا ترور دگر اندیشان و قتل های زنجیره ای تا قتل های خارج از کشور دخالت در مسائل کشورهای دیگه مثل لبنان و فلسطین و عراق و سوریه و یمن و افغانستان هر کجا که رسیدید آشوب کردید. پول فرستادید جنگ راه انداختید. اکبری گفت البته اینطورا هم نیست شما فقط از عمام سئوال کنید عمام منو خوب میشناسه نکیر گفت عمام کیه اکبری گفت عمام خمینی. منکر گفت چرا به امام میگی عمام اکبری گفت من همیشه می گفتم عمام. نکیر گفت آدم بهتری پیدا نکردی معرف تو بشه اون که پروندش از تو هم سیاه تره. اکبری دیگه داشت مثل چیز حلاج می لرزید. چون شنیده بود در امتحان نکیر ومنکر اگه قبول نشه سر از چاه های جنهم در میاره. بازم تو دلش گفت پدر نامردا از ماموران امنیتی خودمون هم خشن تر و بدترن نکیر گفت تو داشتی به چی فکر می کردی کی از ماموران شما بدتره دستورداد تا اصغر قاتل بیاد تو در باز شد یک آدم ذومترونیمی وارد شد لرزش اکبری بیشتر شد نکیر گفت خوب بازم فکرکن بگو کی پدر نامرده ما یا تو. اصغر قاتل از پشت سر عباشو گرفت از رو زمین مثل یه جوجه بلندش کرد دو دور، دورسرش گردوند و گفت بگو دیگه اکبری گفت غلط کردم دیگه فکر نمی کنم. نکیر گفت ولش کن. اصغر قاتل مشتشو واکرد اکبری از بالا افتاد زمین گفت آخ کمرم. گفت من فکری نکردم نکیر گفت دروغ نگو! بگو داشتی به چی فکر می کردی.اکبری گفت به خدا غلط کردم شکر خوردم دیگه اخرین باری ست که تو دلم فکر می کنم. نکیر گفت اصغر برو بیرون هروقت احتیاج داشتیم صدات می کنیم. نکیر و منکر کمی پرونده هارو با پا جلو عقب کردن رفتن گوشه اتاق واسه خودشون اب پرتقال ریختن. اکبری گفت اگه میشه یک لیوان هم بمن بدین از دیشب تا حالا هیچی نخوردم. نکیر گفت همین حالا می فرستیمت جهنم اونجا همه چی هست.
بعداز نیم ساعت نکیر و منکر رفتند دو نفر دیگه اومدن زیر بال اکبری رو گرفتن از در بردن بیرون.اکبری در لحظه ضرب و تقسیم کرد گفت گور پدر بهشت. می رم جنهم چند روز شکنجه جهنمو تحمل می کنم. بعدش عشق و حال در کنار هایده و مهستی و ویگن.
 وقتی ولش کردن و همه محافظین رفتن اکبری ساکشو  گذاشت کنار تختش با احتیاط پرده پنجره رو کمی عقب کشید بیرونو نگاه کرد دید چند رودخانه موازی یکی با آب زلال دیگری با رنگ شیر و سومی به رنگ عسل کنار هر کدام از رودخونه ها تعدادی زن و مرد عریان در حال معاشقه سخت به کارهای بد بد مشغولند. کمی چشم هایش را با دست مالید دید نه اشتباه نمی کنه انگار همون بهشتی که وعده داده بودن همون بهشته. دو طرف رودخونه ها پراز درختان میوه از گیلاس، انگور، کیوی، پرتقال، نارنگی، سیب ، گلابی، هلو، انجیر،خرمالو، موز،توت بهشتی،جالیزهای خربزه و هندوانه خیار.
اکبری باز بخودش گفت نامردا از بس دستپاچه ام کردند نذاشتن آدرس منزل عمام رو ازشون بگیرم. اول باید به عمام سر بزنم از اوضاع اینجا بپرسم.
آهسته از در خونه خارج شد در لحظه دو حوری بهشتی جلوشو گرفتن گفتن اکبری کجا اکبری سرشو انداخت پایین گفت می خوام برم خونه عمام حوری ها گفتن اول برو لخت شو  اینجا نمی شه کسی با لباس اونم با عبا و عمامه بیاد بیرون. اکبری دوباره برگشت تو خونه لباساشو در آورد دوسه بار اومد تا دم در دید روش نمی شه برگشت بار چهام گفت یکبار برم کار تمومه تازه اینجا کی منو می شناسه از دوره حضرت آدم تا به امروز اینجا بلیون ها آدم آوردن  کی به کیه. لخت شد و رفت بیرون باز دو حوری جلوش ظاهر شدن گفتن اکبری دوستداری کجا بری ما نشونت بدیم اکبری گفت اول از همه خونه عمام. یکی از حوری ها به او گفت اون که راه دوری نیست پشت خونه ی خودته در قهوه ای شماره 13. اکبری گفت ممنونم وقتی کارم تموم شد میام باهم بریم بهشتو بهم نشون بدین.

 بقیه در شماره بعدی تا قبل از چهلم اکبری.

هیچ نظری موجود نیست: