۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

اسید پاش ها

اسید پاش ها
گلناز غبرایی:




اولین باری که سوزش اسید را بر بدنم حس کردم ، تابستان 58 در چمخاله بود. از بنز کرایه پیاده شدم و در هوای دم کرده ی غروب به سمت خانه به راه افتادم که صدایی از پشت سر تذکر داد «حجابت کو!». برگشتم و جوانکی را که شاید همسن خودم بود دیدم. با تعجب نگاهش کردم. جوانک

۱۳۹۳ مهر ۱۳, یکشنبه

زن دربخشی از ادبیات داستانی امروز ایران: گلناز غبرایی


 من و همه ی زنان  قصه ها
گلناز غبرایی

www.aoja.blogspot.com

آن اوایل، چهل واندی سال پیش که اولین کتاب‌های زندگیم را به دست گرفتم، با قهرمان قصه‌هایی که می‌خواندم، رابطه‌ی چندان خوبی نداشتم. نویسنده‌ها اغلب مرد بودند و زنها و بچه ها را طوری ترسیم می‌کردند که هیچ طوری نمی‌شد نزدیکشان شد. گاهی حتی ترسناک می‌شدند و آدم دلش می‌خواست یک طوری از دستشان در برود. یادم ست نویسنده‌ای در شروع کتاب اعلام کرد که قصه‌اش را برای چه بچه‌هایی می‌نویسد و دیگران اگر بخواهند کتابش را بخوانند باید قول بدهند که