۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

عالم خانم، عبور از یک روز تبعید


عالم خانم


گلناز غبرایی


از کنارم می گذرد. نمی دانم چرا فکر می کنم آشناست. شاید فرم برگشته و ناراضی لب هایش یا طرز راه رفتن و نگاه کردنش به جلو. چند لحظه می گذرد تا مطمئن  شوم که حتما ًخودش است. چه خوب که زودتر نفهمیدم وگرنه حالتم تغییر می کرد و او هم سربر می گرداند. شاید سر تکان میداد و یا شروع می کرد به سوال جواب. این یکی که دیگر افتضاح می شد. شاید او هم مرا شناخت و در ذهنش همه ی این احتمالات را بررسی کرد و بعد تصمیم گرفت پایش را تند تر کند. یعنی او هم گذشته را به اندازه ی من دوست ندارد؟ یا شاید بیشتر، من لااقل از گذشته فاصله گرفته ام. او که وسط آن گیر کرده. قیافه اش چه بد شده بود. پیشترها هم چیز خاصی نبود. ولی جوان بود و شاداب . موهای جلو را کلنلی کوتاه می کرد وپشتش را بلند می گذاشت. همان مدلی که من و شوهرم  توافق کردیم بشدت از آن بدمان بیاید. همیشه پیژامه به پا داشت و هر وقت به ناچار در آپارتمانش را می زدیم تا چشمش به شوهرم می افتاد چادرنمازرا می کشید