۱۳۹۲ شهریور ۱۰, یکشنبه

غم ِ شاعر




غم های شهریور!

رضامقصدی


رضا مقصدی جانيانِ جمهوری اسلامی ايران در شهريور ۶۷ زندان‌های سياسی خود را به کشتارگاهِ انسان‌های آزاده وُ آرزومند، بدل کرده بودند. از اين روی، داغ ننگی ماندگار بر صورت وُ سيرت چرکين خود گذاشتند. هرچند پيش از اين وُ پس از آن نيز کارنامه‌ی سياه‌شان با خون ورق می‌خورَد. دردا، چرخه‌ی اين مرگ‌آفرينان، همچنان از چرخش سياه‌اش باز نايستاده است. "غم‌های شهريور" بازتابی کوچک، از جنايتی بزرگ است





غم‌های شهريور




يکباره گويی آسمان، امشب تَرَک خورده‌ست.
انگار امشب هرستاره، آتش آهی‌ست.

از رويشِ رنگين‌ترين آواز
مهتاب هم خالی‌ست.

در روبروی آرزوی ديشبم، امشب
درر روبروی رنگِ رؤياهای ديروزين .

در جستجوی آن درختانی که در پاييز روييدند .
در جستجوی سايه ـ سارانی که با من مهربان بودند.

اما کجای سينه‌ی خورشيد را بايد بجويم من؟
وقتی که نورِ نام‌هايم نيست.

ديری‌ست نيمی اين دلِ غمناک
همواره تاريک است

روشن‌ترين مهتاب هم، چندی فرازِ جانِ بی‌تابم
آبیِ شعرش را فرو می‌بارد وُ ناگاه -
از بارشِ پيگير می‌مانَد.
زخمِ تبر بر هر درختِ تر
جانِ مرا ـ در ابتدا ـ آشفت وُ پرپر کرد
چندان که مهرِ سايه ـ ساران نيز
تاريک گشت وُ داستانی، تيره‌تر سرکرد.
اين‌ست اندوهِ دلم ابری‌ست، بارانی
بر هرکجا در هر نفَس ـ خاموش ـ می‌بارد.

وقتی که زخمی در نهانجای دلت، پيوسته بيدارست
با من بگو آيا
من با کدامين لحظه‌ی سرشار
شادابیِ چشمِ غزل / افشانِ مستی را توانم زيست؟
با من پيامِ سبزِ باران بود
با آن درختانم هوایِ صبحِ فروردين
اما چه بايد کرد با غم‌های شهريور؟
باور کن ای خورشيد!
آن شب که سقفِ آسمان، آنجا تَرَک خورده‌ست

اين جا دلم مرده‌ست.

هیچ نظری موجود نیست: