۱۳۹۰ آبان ۲۲, یکشنبه

باغبان جهنم


از مجموعه ی باغبان جهنم


شمس لنگرودی


پرودردگارا
گریه مکن
درست می شود
اینان پیامبران شمانیستند
پیامبران شما
کتاب های شان را خمیر کرده اند
و بر سر بازار
کاغذ می فروشند.
پروردگارا
حرمت بازیگران را نگه دار
اینان پسران نوح اند
قول داده اند
ثروت بانک ها را از هواپیما به تساوی قسمت کنند.
فقط ایوب مانده است که به خانۀ سالمندان راهش ندادند.


خداوندگارا
گریه کن
گریه کن
و مثل بادکنکی خالی سبک شو
گریه کن
تا نزد فرشتگانت برگردی
فرشتگانی مغموم
با مشتی جن و پری
که پیر شده اند
و روی کفل راه می روند.

مخاطب،شعرهمدلانه می خواهد.، گفتگویی با شمس لنگرودی


سپیده زرین‌پناه

روزنامه‌نگار
به روز شده:  13:19 گرينويچ - جمعه 14 اکتبر 2011 - 22 مهر 1390
·                                 فیسبوک
·                                 تویتر
·                                 سهیم کنید
·                                 ارسال صفحه
·                                 چاپ مطلب
انتشار مجموعه شعر در بازار کتاب فارسی، چندان آسان نیست و بسیاری از ناشران از انتشار آن‌‌ می‌پرهیزند. چون کتابفروش‌ها معمولا در پذیرش کتاب‌های شعر بسیار بااحتیاط رفتار می‌کنند و معتقدند که این نوع آثار مخاطب خاص دارند و به‌سختی "فروش" می‌روند.
از این‌رو کم نیستند شاعرانی که در زمینه چاپ و انتشار آثارشان با مشکلاتی بسیار روبه‌رو می‌شوند و کمتر ناشری ریسک سرمایه‌گذاری روی کتاب شعر را می‌پذیرد.

مطالب مرتبط

·                                 گزارشی از شب‌های هنر و ادبیات ایران در گوتنبرگ
·                                 مهدی اخوان ثالث؛ بیست سال بعد

موضوعات مرتبط

·                               تحلیل و گزارش، 
·                               کتاب و ادبیات
در سه دهه اخیر، شمار قابل توجهی از کتاب‌های شعر موجود با هزینه خود شاعران منتشر شده‌اند و کمتر نیز به مرحله توزیع رسیده‌اند. گاهی هم تلاش برای عرضه آنها شده است، اما کتابفروش‌ها یا از پذیرش آنها امتناع
کرده‌اند یا اگر چندتایی از آنها را گرفته‌اند، در مدت زمانی طولانی فروخته‌اند. بنابراین جدا از معدود مجموعه شعرهایی که موفق شده‌اند در مسیر طبیعی "عرضه و تقاضای کتاب" قرار بگیرند، شعر و ادبیات امروز آنطور که باید در پیوند با مخاطب عام قرار نگرفته است و دلایل آن البته محدود به بحران‌های بازار کتاب نمی‌شود.
محمدشمس لنگرودی، شاعر و پژوهشگر، با "نگاهی خوشبین" و "امیدوار" به بازار کتاب شعر نگاه می‌کند. او که برخی از مجموعه شعرهایش چندبار تجدید چاپ شده، معتقد است که در دهه اخیر، "اتفاق‌هایی افتاده است" و "شعر" و "مخاطب" به رابطه نزدیک‌تری رسیده‌اند.
آقای لنگرودی، ۶۰ ساله است و از انتشارنخستین دفتر شعرش، "رفتار تشنگی" در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، ۳۵ سال می‌گذرد: در سال‌های پرتب‌وتاب دهه ۶۰، از او چهار مجموعه‌ شعر از جمله "قصیده لبخند چاک چاک" منتشر می‌شود. سپس ده‌سالی را با سکوت در شعر می‌گذراند و سرانجام در سال ۱۳۷۹، مجموعه شعر "نت‌هایی برای بلبل چوبی" را روانه بازار کتاب می‌کند. این شاعر در دهه ۸۰، "سال‌های سکوت و کم‌کاری" را جبران می‌کند. در این سال‌ها هشت مجموعه شعر، از او منتشر می‌شود که از آن جمله است: "پنجاه و سه ترانه عاشقانه"، "رسم کردن دست‌های تو" و "شب، نقاب عمومی است". از این میان، مجموعه شعر "۲۲ مرثیه در تیرماه" از طریق رسانه‌های اینترنتی منتشر شده است.
"اگر در دهه هفتاد مخاطب به پیچیدگی شعر اعتراض داشت الان به سادگی‌اش اعتراض دارد و حق هم دارد. شعری که او می‌خواهد نه این است و نه آن. مخاطب، شعر همدلانه می‌خواهد."
در سال‌های اخیر، بازار کتاب شعر در ایران چه تغییراتی نسبت به دهه پیش کرده است؟ حدود یک دهه پیش شاعران و منتقدان ادبی از بحران ارتباط با مخاطب در رسانه‌ها می‌گفتند و در آن زمان به‌سختی می‌شد کتاب‌های منتشر شده را در کتابفروشی‌ها پیدا کرد.
محمد شمس لنگرودی: شعر ایران از اواخر دهه چهل رو به بحران رفت و از اواسط دهه ۵۰ در عمل مخاطب وسیع خود را از دست داد. در آن زمان، ما با دو نوع شعر روبه‌رو بودیم: شعر شعاری و به اصطلاح سیاسی که در واقع مقالات موزون سیاسی بود، و شعری که تحت نام‌های مختلف مدعی فرمگرایی بود، به مخاطب عام شعر اعتنایی نداشت و برای مخاطبان هم جذابیتی نداشت.
وقتی انقلاب شد، هم شعر شعاری و هم شعر ذهنگرا در آن تلاطم دیگر محلی از اعراب نداشتند. چون آن‌گونه شعارها در کوچه و خیابان‌ها جریان داشتند. به همین دلیل شاعران پس از انقلاب که بعدها به شاعران دهه شصت شناخته شدند، به این فکر افتادند که راهی پیدا کنند تا بتوانند دوباره با مخاطب ارتباط پیدا کنند. تلاش‌هایی در این زمینه توسط میرزا آقا عسکری، فرشته ساری، سیدعلی صالحی، من، مسعود احمدی و چند تن دیگر انجام شد و سال‌های هفتاد رسید. در سال‌های ۷۰ موجی ایجاد شد علیه تمام دستاوردهای شعری پیشین که به پاس رویکرد ساختارشکنانه‌اش جذاب بود، اما این شعر نیز به دلایلی و عمدتا به دلیل بی‌سر و سامانی زیباشناختی نتوانست حتی مخاطب مورد نظر خود را جذب کند.
از درون همین عصیان ساختارشکنانه به مرور نوعی شعر پیدا شد که ترکیبی از همه دستاوردهای زیبایی‌شناختی پیشین بود. شعری که به مخاطب هم توجه داشت و به شعر سهل و ممتنع شهرت یافت. در نتیجه شعر الان همان مخاطبی را پیدا کرده است که در سال‌های چهل داشت. بحران کم و بیش برطرف شده و کتابفروشی‌ها هم علاقه به فروش شعر پیدا کرده‌اند. هیچ‌کس برای چیزی که برای او جذابیتی ندارد هزینه نمی‌کند.
آیا این استقبال شامل آثار معدودی از شاعران نمی‌شود؟ به عبارت دیگر آیا این نکته مورد نظر شما قابل تعمیم است و می‌توان نتیجه گرفت که مخاطب امروز نسبت به سابق بیشتر به شعر توجه می‌کند؟
شمار این شاعران پرمخاطب افزایش پیدا کرده است. می‌توانم چندنفر را مثال بزنم که البته شمارشان بیش از اینهاست: شعرهای رسول یونان، گروس عبدالملکیان، حافظ موسوی، شهاب مقربین، رضا بروسان و عده‌ای دیگر به نسبت پرفروش هستند. البته عده‌ای هستند که اول می‌گویند شعر مخاطب ندارد و گله می‌کنند و بعد که مخاطب پیدا می‌شود آنها را متهم به عامیانه‌نویسی می‌کنند. به دور از این قضاوت‌ها اما واقعیت این است که شعر امروز دارد جایگاه خودش را پیدا می‌کند. شاید بد نباشد از طریق فیس‌بوک این پرسش‌ها را با مخاطب در میان بگذاریم تا ببینیم دیدگاه مخاطب‌های شعر امروز چیست.
در سال‌های میانه دهه ۷۰ خورشیدی، آمار کتاب‌های منتشر شده از شمار بالای کتاب‌های شعر می‌گفت، اما این کتاب‌ها کمتر در کتابفروشی‌ها موجود بودند. درواقع بسیاری از این آثار فقط در بین نویسندگان و شاعران و رسانه‌ها عرضه می‌شدند.
تا چند سال پیش کتابفروشی‌ها از پذیرش کتاب‌های شعر خودداری می‌کردند چون می‌گفتند خریدار ندارد و جا نداریم و جای کتاب‌های دیگر را تنگ می‌کند. الان وضعیت بهتر شده است و علاوه بر نشر "آهنگ دیگر" که به‌طور مشخص روی شعر کار می‌کرد، کم‌کم نشر چشمه، نگاه و مروارید نیز در این زمینه فعال شدند. البته چون همیشه شمار کتاب‌هایی که فروش نمی‌رود از آنها که فروش می‌رود بیشتر است بازهم تردیدی در کتابفروشی‌ها هست. شاعرانی که شعرهایشان برای مخاطب دشوار و پیچیده است همچنان همین مشکل را دارند. من نمی‌گویم این کتاب‌ها بد هستند. آنها هم خواننده خود را دارند، اما چون مخاطب به‌طور عموم با آنها همدلی پیدا نمی‌کند خریداری ندارند و کتابفروشی‌ها هم رغبتی به تهیه‌شان نشان نمی‌دهند، اما گفتم به فروش نرفتن اثر به معنی بی‌ارزش بودن آن نیست. خریداران این نوع کتاب‌ها معدود و خاص هستند.
آیا این شعری که امروز مخاطب با آن ارتباط برقرار می‌کند، لزوما شعری با رگه‌های پررنگ سیاسی و اجتماعی است؟
نه. در بسیاری از شعرها نوعی از ذهنیت‌های انتزاعی هم قابلیت ارتباط با مخاطب را پیدا کرده است. الان به‌طور کلی دو جریان شعری در فضای ادبیات ایران وجود دارد: یکی شعر پیچیده که شعر محافل ادبی است و جریان دیگر شعر مخاطب است که به شعر سهل و ممتنع معروف است. در هر دو نوع شعر هم شعر سیاسی دیده می‌شود. در این دو جریان البته آسیب‌هایی نیز وجود دارد: برای شعر پیچیده این خطر وجود دارد که به هذیان تبدیل شود، و برای شعر ساده این خطر وجود دارد که به حرف‌های معمولی و پیش پا افتاده نزدیک شود.
اگر به رسانه‌های اینترنتی نگاه کنید، می‌بینید پر از شعرهای بسیار ساده هستند که از جوهر شعر خالی‌اند. این شعرها اعتراض عده‌ای را نیز برانگیخته‌اند. اگر در دهه ۷۰ مخاطب به پیچیدگی شعر اعتراض داشت الان به سادگی‌اش اعتراض دارد و حق هم دارد. شعری که او می‌خواهد نه این است و نه آن. مخاطب، شعر همدلانه می‌خواهد. یعنی شعر خلاقانه‌ای می‌خواهد که به رغم تصاویر انتزاعی و شکل‌گرا و نخبه‌گرایی و هر مشخصه دیگر، برایش قابل حس باشد. بنابراین این شعر الزاما سیاسی نیست.
آیا تغییر و تحول‌های اجتماعی- سیاسی، تاثیری در بازار کتاب شعر گذاشته است؟
آدمی همیشه به هنر از جمله شعر نیازمند است، هر وقت به ‌نوعی. این نیازها اگر ریشه‌دار نشود ارزشمند نیست و هنر اصیلی خلق نمی‌شود. لازم است هنر کنار تحولات اجتماعی عمق بگیرد و شکل ویژه خودش را پیدا کند. محرک‌ها و هیجان‌های اجتماعی حتما در این زمینه تاثیر دارند و می‌توانند سازنده باشند. علت توجه مجدد مردم به شعر در این روزها به گمان من پیدا شدن زبانی دیگر است که به نیازهای عاطفی‌شان پاسخ می‌دهد.
دغدغه‌های مردم در این سال‌ها عوض شده است. به عبارت دیگر همه این اتفاق‌ها به سبب نیاز به شعر و تغییر و تحول در مخاطب بود وگرنه همان شعرهای عالی قبل را می‌خواند. هنر برای همدلی است. شاعر و مخاطب به کمک هم شعر را متحول می‌کنند. الان مخاطب هم به سمت شعر گام برداشته است چون در آن همدلی می‌بیند. در این صورت است که برای خواندن یک مجموعه شعر پول می‌دهد، انرژی می‌گذارد و هزینه می‌کند. الان برخی از کتاب‌های شعر به تیراژ بیست‌هزارتایی رسیده‌اند. این نشان می‌دهد که تحولی جدی در هر دو طرف اتفاق افتاده است.
سئوال مشخص من این است: آیا زمینه‌های اجتماعی و عمق‌یابی نیازهای مردم به آزادی، عشق، صلح و برابری و همچنین نیازهای هیجانی آنها در فعالیت‌های جمعی، منجر به توجه بیشتر آنها به شعر نشده است؟
نه، مخاطب شعرهای سیاسی ممکن است لزوما مخاطب انواع دیگر شعر نباشد. هر شعری مخاطب خودش را دارد. البته موجد شعرهای سیاسی اتفاق‌های سیاسی است. در این حوزه چرا، جنب و جوش‌های سیاسی در تحرک این نوع شعر تاثیر داشته، اما اینکه آن آثار چقدر ارزش و اعتبار شعری داشته را زمان تعیین می‌کند.
"عده‌ای هستند که اول می‌گویند شعر مخاطب ندارد و گله می‌کنند و بعد که مخاطب پیدا می‌شود آنها را متهم به عامیانه‌نویسی می‌کنند. به دور از این قضاوت‌ها اما واقعیت این است که شعر امروز دارد جایگاه خودش را پیدا می‌کند."
در نوعی از شعر مورد نظر شما که به سادگی و ارتباط خوب با مخاطب رسیده است، مسائل اجتماعی و سیاسی چه جایگاهی دارد؟
اینکه شعری سیاسی باشد یا نباشد بیش از اینکه به اوضاع سیاسی برگردد به شاعر شعرها برمی‌گردد. مثلا در گذشته در هر شرایطی نادرنادرپور و سهراب سپهری شاعران غیر سیاسی و سیاوش کسرائی و سعید سلطان‌پور شاعران سیاسی و فروغ فرخزاد و احمد شاملو شاعران اجتماعی بودند. الان هم در هر دو نوع شعر، شعر سیاسی وجود دارد که خب، البته طبیعی است بالاخره منظور شاعر ساده‌گو را بهتر می فهمند.
در شعرهای شما نیز این رویکرد سیاسی وجود داشته است و دارد. به عنوان نمونه شعرهای صلح در مجموعه "شب، نقاب عمومی است". در این شعرها شما فضایی پرتضاد برای خواننده می‌سازید: "صلح، سایه شمشیری است آویخته به دیوار". شما جوری از صلح سخن می‌گویید که انگار، جنگ همین گوشه و کنار لانه کرده است. این بازنگری در مفاهیم و کلمات از ویژگی‌های شعر دهه ۷۰ است؟
نه ربطی به شعر دهه هفتاد ندارد. این نتیجه نوعی درک از مفهوم زندگی و مقوله جنگ است. صلح، همواره نوعی نفس تازه ‌کردن رقت‌انگیز در فاصله دو جنگ بود وهست. آدم‌ها چون در هستی محاط هستند و قدرت تسلط بر آن را ندارند چون اسب‌هایی که در سربالایی نمی‌کشند مدام در حال جنگ و گاز گرفتن یکدیگرند.
من در مصاحبه‌ای گفته بودم می‌خواستیم دنیا را عوض کنیم، دنیا ما را عوض کرد. شعرهای من نتیجه این درک است. ما در جنگی، به قول احمد شاملو جنگی بی‌شکوه، شکوه زندگی را ندیدیم و از دستش دادیم. ما در فهم مفاهیم به‌طور عمیقی به بازنگری محتاجیم. زشتی و زیبایی و سعادت و آزادی یعنی چه؟ من در دو مجموعه شعر "لب‌خوانی‌های قزل‌آلای من" و "می‌میرم به جرم آنکه هنوز زنده بودم" به نوعی بازنگری در مفاهیم روی آورده بودم. همین بازنگری باعث می‌شود که برخی مفاهیم را سر و ته ببینم. ما به بازنگری عمیقی در همه حوزه ها محتاجیم.
"شعر الان همان مخاطبی را پیدا کرده است که در سال‌های چهل داشت. بحران كم و بیش برطرف شده و كتابفروشی‌ها هم علاقه به فروش شعر پیدا كرده‌اند. هیچکس برای چیزی که برای او جذابیتی ندارد هزینه نمی‌کند."
ما گاه آن‌قدر به برخی مفاهیم و باورها عادت می‌کنیم که معنای راستین کلمات از ذهن ما می‌پرد.
دقیقاً. لازمه برگشتن و بازنگریستن اما تحول ذهنی است. باید رویکردها عوض شود. می‌دانید همه‌چیز از کجا شروع شد؟ از سال‌های بعد از انقلاب. وقتی همه‌چیز به گونه‌ای پیش رفت که فکرش را نمی‌کردیم. من به شدت افسرده شده بودم، برای اینکه دنبال مدینه فاضله‌ای بودم که برابر چشمم داشت از دست می‌رفت. در آن دوران از فرط افسردگی همیشه این شعر شهریار در ذهنم بود که می گفت "گوش زمین به ناله من نیست آشنا، من طایر شکسته پر آسمانی ام".
در زندان که بودم، به خودم گفتم: چه کسی گفته تو طایر شکسته پر آسمانی هستی؟ بعد دیدم این اصلا محصول فکر انسانی است که خود را اشرف مخلوقات می‌داند. پشه هم لابد فکر می‌کند که اشرف مخلوقات است و دلگرفته همین جور شعرها را می‌خواند. البته قصدم بی ارج کردن شعر شهریار نیست که شاعر بزرگی است. از مقوله خنده‌دار طایر شکسته بال دارم حرف می‌زنم که به گمان کافکا چیزی است در حد حشره‌ای گرفتار.
زندان برای من فرصتی برای بازنگری مفاهیم بود. پیشتر از آن معناهایی از مقولات در ذهنم بود و مانند مدرنیست‌ها، اخمی در پیشانی داشتم که چرا بر من انسان عاقل که مسلط بر ذات هستی است چنین و چنان می‌رود. "قصیده لبخند چاک چاک"، شعر زندان و محصول آن درگیری‌های ذهنی است. ده سال اما طول کشید تا من به راستی حس کردم که تغییراتی- درست یا غلط- در من ایجاد شده است.
به این ترتیب نظرتان در باره کلماتی چون "آرمان" و "آرمانگرایی" و آرمانگرایی در شعر" چیست؟
آدمی بدون آرمان هیچ است. بحث در درست و غلطی آرمان نیست، در نجات‌بخشی آرمان است. زندگی به خودی خود معنایی ندارد، و بی‌معنایی زندگی نابودکننده است. بشر از همان اول به این راز پی برد و شروع به ساختن معنا برای زندگی کرد. اگرچه راه به جایی نبرد اما به زندگی خودش معنایی خیالی بخشید و قابل تحملش کرد. مشکل وقتی پیدا شد که آرمان به ایدئولوژی بدل شد. شما می‌توانید ایدئولوژی نداشته باشید، اما با نداشتن آرمان باید خیلی توانا باشید که سقوط نکنید. از هر سه نوع این رویکردها هم شعر وجود دارد، در شعر ایران، شعرهای سیاوش کسرایی ایدئولوژیک، احمد شاملو آرمانی، و شعر نصرت رحمانی آرمان‌گریز بود.
در فضای شعر شما طنز وجود دارد. در جایی گفته‌اید که به خاطر وضعیت تراژیک زندگی دشواری که داشتیم، باید به زبان طنز و ساده می‌رسیدیم. شما تحت تاثیر شعر احمد شاملو بودید. در این تغییر و تحول، کدام شاعران برای شما حکم نقطه عزیمت را داشتند؟
شمس لنگرودی: هنرمند نباید خودش را تا حد مردم بیسواد پایین بیاورد بلکه باید درکش را تصحیح کند و به ارتقای ذهن مخاطب فکر کند
نقطه عزیمت من در طنز زندگی بود. به قول شاعر که می‌گفت: "کارم از گریه گذشته است بدان می خندم." وضعیت تراژیک- کمیک یا شما را از پا در می‌آورد یا می‌خنداند. شاملو شاعر بزرگی "بود" و "هست"، اما من مدت‌هاست که دیگر به "رویکردهای ایدئولوژیک و آرمانی‌"اش باور ندارم. او در دوره نوع دیگری از آرمان‌ها زندگی می‌کرد که اگرچه زیبا ولی نیمه‌روشن بود. بله من زمانی سخت تحت تاثیر او بودم، اما دنیایم عوض شد و زبانم نیز عوض شد.
در شعر امروز شما سادگی در کنار تصاویر پررنگی از طبیعت قرار دارد. شما برش‌هایی از طبیعت را طوری در شعرهای‌تان آورده‌اید که اگرچه ساده‌اند اما یک لایه سوم برای آنها ساخته‌اند که طنز یکی از آنهاست؟
طبیعت برای من وسیله‌ای برای توصیف نیست، جزو شعر من است، در بافت اندیشه و تخیل من جا دارد، وسیله نیست و همان‌طور که گفتید این پازل معنای دیگری را در شعر من به وجود می‌آورد، طوری که ارتباط مخاطب با این عناصر دشوار نیست. طبیعت در شعر من مثل مخلوط کردن سنگریزه و شیشه نیست، مثل ترکیب کردن هیدروژن و اکسیژن است که عنصر دیگری به غیر این دو عنصر به دست می‌دهد. اما طنز من از طبیعت نمی‌آید از زندگی روزمره‌مان می‌آید.
می گویند "کافکایی" روزگاری سبک کتاب بود، الان سبک زندگی است که کافکایی است. به نظرم الان شیطان دن‌کیشوت را جلو انداخته و دارد زندگی را می‌چرخاند. زندگی دردناک کشورهای عقب‌مانده به یکسو، زندگی تحت سیطره کرپریشن‌ها در جهان متمدن را ببینید که نابرابری قانونی چقدر غیر انسانی و مسخره‌اش کرده است. با شادمانی همه دست به دست داده‌ایم و زندگی‌مان را به گند کشیده‌ایم و راهی به جز مسخره کردن‌مان نمانده است.
در کتاب تاریخ شفاهی، ویژه "شمس لنگرودی" به نقل از بیژن جلالی گفته‌اید که شعر ما شعری اخموست. در شعر شما هم بخصوص در دوره‌ای مرگ‌اندیشی وجود دارد و به نوعی شعرتان اخموست. این نگاه تلخ، چه ربطی به شرایط اجتماعی ما دارد؟ آیا این ویژگی شامل شعر بازهم به قول خودتان سهل و ممتنع امروز، می‌شود و بود و نبود این ویژگی چه سهمی در جذب و دفع مخاطب دارد؟
مرگ‌اندیشی همیشه در شعرهای من بوده، اما کیفیت مرگ‌اندیشی در سال‌های اخیر در شعرهایم تغییر کرده است. تا پیش از "نت‌هایی برای بلبل چوبی"، مرگ‌اندیشی برای من انگار گریز از زندگی، در اعتراض به هستی و در ستایش از مرگ بود. شعرهای این دوره‌ام به شدت اخموست.
"آدمی بدون آرمان هیچ است. بحث در درست و غلط آرمان نیست، در نجاتبخشی آرمان است. زندگی به خودی خود معنایی ندارد، و بی‌معنایی زندگی نابودكننده است."
از "پنجاه و سه ترانه عاشقانه" به بعد اما مرگ مسخره‌ام می‌شود، و شعرهایم دیگر در ستایش مرگ نیستند، در ستایش زندگی‌اند. یعنی اگر پیش از این نوعی پناه بردن به مرگ در شعرهای من دیده می‌شد، الان در نکوهش مرگ می‌گویم: زیبا نبود زندگی/ و به مرگ چیزی نمی‌گفتم مبادا بگریزد و برنگردد/ ثانیه‌ها/ با کفش‌ فقیرانه از بغلم می‌گذشتند/ عمر/ استخوان شکسته در گلو مانده بود/ زیبا نبود زندگی/ تو زیبا کردی/ و من دیدم مرگ را/ که بر نک پا به تاریکی می‌گریخت-/ موشی کور، ژنده/ با تله موشی/ دنبالش.
و اما اینکه نگاه تلخ چه ربطی به شرایط اجتماعی دارد، باید عرض کنم که بی‌ربط نیست اما به گمان من به خود شاعر بیشتر ربط دارد، اینکه او در زندگی چقدر نیمه پر لیوان یا خالیش را می‌بیند. سهراب سپهری همان وقت زندگی می‌کرد که احمد شاملو. شاملو می‌گفت ما روزی دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد، سپهری می‌گفت کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. بستگی به طرز فکر شاعر دارد. به نظر می‌رسد خوانندگان امروز به شعر مرگ‌اندیش علاقه کمتری داشته باشند، چون از انواع مرگ‌ها خسته شده‌اند.
آیا شاعر باید به سلیقه مخاطب فکر کند؟ نویسندگان و شاعرانی هستند که معتقدند لازم نیست خود را با مخاطب هماهنگ کنند و اصلا مهم نیست که هنرمندی در زمانه خودش شناسایی شود. به عقیده آنها مهم این است که چیزی به ظرفیت‌های ادبی افزوده شود.
درست است، هنرمند باید چیزی به ظرفیت ادبی بیفزاید، اما این امر آیا فقط از طریق نفهمیدن مردم میسر می‌شود؟ هنرمند اصیل فقط به حرف خودش گوش می‌کند، به اعتقاد درونی خود. شما اما برترین کتاب‌های جهان را که نگاه کنید می‌بینید آنها با انبوه مخاطب روبه‌رو هستند. آیا آنها سطح خود را پایین آورده‌اند؟ چخوف و تولستوی و مارکز و حافظ سطح خود را پایین آورده‌اند که مخاطبی این‌چنین چشمگیر دارند؟
این حرف دقیقی نیست که هنر پر مخاطب هنر عامیانه است. می‌شود گفت حرف صادقانه‌ای هم نیست. در این صورت تکلیف ما با برتولت برشت چه می‌شود که می‌گفت من برای کارگرها می‌نویسم؟ آیا از ارزش او کاسته شد؟ من کلاس نهم بودم که گفت‌وگویی را خواندم با شاعری که می‌گفت شعرهای مرا ۲۰ سال دیگر می‌فهمند. به جای ۲۰ سال،۴۰ سال گذشته است و من هنوز شعر او را نمی‌فهمم. این حرف‌ها بهانه است. با شعر فروغ فرخزاد همان زمان که منتشر شد همه ارتباط برقرار می‌کردند. نیما استثناست. او مانند مالارمه است که می‌گفتند شاعر شاعران است.
"چخوف و تولستوی و مارکز و حافظ سطح خود را پایین آورده‌اند که مخاطبی اینچنین چشمگیر دارند؟ این حرف دقیقی نیست که هنر پر مخاطب هنر عامیانه است."
همه بزرگان ادبی جهان برای طیف وسیعی از مخاطبان نوشته‌اند. چرا ما فکر می‌کنیم استثنائا مخاطب ما نمی‌فهمد. چرا وقتی می‌گوییم مردم، فکر می‌کنیم یعنی ازدحام بی‌سوادها؟ این مردم که با ماریو بارگاس یوسا و ایزابل آلنده و حافظ ارتباط می‌گیرند، چرا نباید با شعر امروز ما ارتباط بگیرند؟ نه هنرمند نباید خودش را تا حد مردم بیسواد پایین بیاورد، بلکه باید درکش را تصحیح کند و به ارتقای ذهن مخاطب فکر کند.
و اما: به‌عنوان یک شاعر و پژوهشگر نظرتان در باره نقش رسانه‌ها در حوزه فرهنگ و بخصوص اطلاع‌رسانی درباره کتاب‌های شعر به مردم چیست؟
جالب است که الان مخاطب است که روی رسانه‌ها تاثیر می‌گذارد. یعنی فروش یک کتاب باعث می‌شود تا رسانه‌ها کنجکاو شوند که بروند و کتاب را ببینند. رسانه‌های اینترنتی مانند فیس‌بوک و اینها در این تبلیغات بین مردمی خیلی موثرند. درواقع همان نقش تبلیغات بین مردم را دارند. اما شعر به هر حال از طریق مخاطبش پیش می‌رود نه از طریق رسانه‌ها. یعنی تا مردم اثری را نپسندند ممکن نیست دهان به دهانش کنند. البته به هر حال رسانه‌ها هم در این میان بی‌تاثیر نیستند.
در اواخر دهه ۷۰ محافل ادبی داشت پا می‌گرفت. جایی که مفری برای همین بحث‌های روشنگرانه بود. در این دهه اخیر شرایط چگونه بود؟
من اگرچه در هیچ محفل ادبی‌ نبوده‌ام و نیستم، اما می‌شنوم که خوشبختانه شاعرانی هستند که چراغ این محافل را زنده نگه می‌دارند. هرچه باشد بودن این محافل بهتر از نبودنشان است. البته فکر می‌کنم که در این محافل دیگر مانند گذشته ریش‌سفیدانی هدایت ادبی جوانان را در دست ندارند که البته بسیار خوب است. جوان‌هایی دور هم جمع می‌شوند و جلساتی است برای بحث‌های مطالعاتی و شعرخوانی. اطلاعی بیش از این ندارم.
مشکل اما سانسور است. سانسور فقط مانع انتشار کتاب نمی‌شود. مانع رشد خلاقیت می‌شود. وقتی خلاقیت در یک جامعه دچار بحران شود هرچقدر هم چراغ محافل ادبی روشن باشند جلو این آسیب را نمی‌تواند بگیرد




ه . لیله کوهی  هشدرخان آلمان
www.aoja.blogspot.com









هیچ نظری موجود نیست: