۱۳۹۱ بهمن ۶, جمعه

از شعر های تازه شمس لنگرودی


ازکتاب منتشر نشده صبح آفتابی تان بخیر گرگ برفی



شمس لنگرودی



بگذار سنگی را ببوسم
که دیگر سنگ ها را سوئی زد
تا خون لورکا
برسینه ی او بریزد.

بگذار لیموئی را ببوسم
که رفت و در ترانه ی لورکا نامش را نوشت.

بگذار جلیقه ی نازکی را ببوسم
که گمان می کرد
برسینه ی گرمش ضد گوله ئی خواهد شد.

اما ماه ماه
تو چرا خیره خیره نگاه کردی و چیزی نگفتی
آسمان را برای چه روشنی بخشیدی
تا گلوله سربازها سینه ی او را بهتر ببیند
و حالا آمدی
در آسمان گل آلوده ی تهران و چه را می جوئی!

برو ماه ماه
برو که پشیمانی سودی ندارد
برو، بر دو زانو بنشین، زاری کن
برو، تاریکی بهتر
ازنوری که اتاق فرانکو را روشن می کند.
www.aoja.blogspot.com


هیچ نظری موجود نیست: