شهرکوچک بارانی من ...


۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

خنده ای که خدا را آفرید!


و  خدا خنده را آفرید!



http://www.parsvi.com/video/7594/
ه . لیله کوهی

می دانم، می دانم آنقدر دیگران نوشتند که دیگر گلشیفته دارد حالش بهم می
خواندن ادامه متن »
ارسال شده توسط lilekoohi در ۹:۲۸ ۲ نظر:
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!‏هم‌رسانی در X‏در Facebook به اشتراک بگذارید‏اشتراک‌گذاری در Pinterest
پست‌های جدیدتر پست‌های قدیمی‌تر صفحهٔ اصلی
اشتراک در: پست‌ها (Atom)

این منم با شماره 413 صادره از شهر کوچک بارون زده.

این منم با شماره 413 صادره از شهر کوچک بارون زده.

برای شهر کوچک بارون زده م

برای شهر کوچک بارون زده ام!

این نامی ست برای اتاقک گپ های شبانۀ من با شما که به هزار و یک دلیل در آن سَرک می کشید.

اشاره ای به پیشینه ام.

از شمالی ترین خطه ی ایران می آیم. خطه ای میان زیر دامنه های لیلاکوه و ساحل چمخاله. خطه ای میان باران و مه آبچکان خانه های سفالی. از میان عطر بهار نارنج و بوی گس چای و برنجزاران سبز و زرد می آیم.

آنجا که زنان رنگین پوش، خم شده تا زانو در آبو، نمو، زالو از دیر باز تا هنوز جوانه های برنج را دانه به دانه می کارند و مردان با داس هاشان دُم سیاه صدری درو می کنند.

سالها قبل در خانه ای با قدمتی صد ساله دریک عصر سرد زمستانی با قیچی خورشید ماما بند نافم بریده شد قبل از من هشت برادر و خواهر دیگرم را در همان بالا خانه ودر همان اتاق بزرگ ِ سقف بلند پشت همان بخاری هیزم سوز و در همان تشت مسی جهازی ِ مادرمرا نیز بدنیا آورده بود.

نطفه ام از پدری ست با اعتقادات مذهبی عطار بود. آهسته می رفت و آهسته می آمد تا گربه شاخش نزند.

پر دردسرترین فرزند خانواده بودم. همۀ افراد خانه به ویژه مادرم را تا مرز جنون آزاراندم. همۀ غصه ی مادرم درس نخواندنم بود. روزیکه آن ورقه کذایی را از مدرسه گرفتم به خانه بردم وروی سینه مادرم سنجاقش کردم و گفتم این هم مدال افتخار برای تو.

دبستان و دبیرستان را در همان شهر کوچک بارانی به پایان رساندم. برادر دوسال بزرگترم دانشجو بود و موجب آشنایی من با کتاب و شعار! آخرین سال دبیرستانم آغاز ِ بو گرفتن کله ام از قرمه سبزی بود.

آزادی خواهی و مساوات طلبیم نه از روی دانش وآگاهی بلکه تبعییت از جوانی شور، جنون بود و پیامد آن دربدری ناخواسته یی شد و پناه بردن به کبعه کمونیست های جهان و دیدن آن مدینۀ فاضله! که خود داستانی ست هزار برگ.

از آرزوهای سرخورده و شروع تجربه زندگی در اروپا تا به امروز سالها می گذرد.

براین باورم که از لابلای گپ های شبانه ما در اتاقک (شهر کوچک بارون زده ام) برای منو تو دریچه ای باز شود تا تو حرفت را بزنی نه آنطور که من می خواهم تو بگویی و من نیز حرفم را نه آنگونه که تو می خواهی بشنوی.

دوستتان دارم و برایتان سبدسبد مهربانی می خواهم. هشدرخان آلمان ه. لیله کوهی


پیوندها: عشق های موقت من تا اطلاع ثانوی

  • تریبون زمانه . فعلاً جمله ی مناسبی برایش پیدا نمی کنم
  • حسن درویش پور همسایه ی دیوار به دیوار ما لاهیجان
  • عصرنو: سایت خبر و هنر و سیاست
  • گویا نیوز:خبر، سیاست، عکس، فیلم، در این سایت
  • اثر: داستان و شعر مدرن و پست مدرن
  • مهشید امیر شاهی: بانوی کلام و زبان فارسی
  • شوخستان ِ عیلرضا رضایی که نمی گذارد من حتی یکبار زیر منبرش پای منبری بخوانم
  • شمس لنگرود ما: با اوبه مهمانی آب و واژه برویم

پست‌های پرطرفدار: آنجا که بیشتر سرک کشیده شد

  • نامه ی من به آقا امام زمان (عج) پاسخ حضرت به من!
    نامه ی من به آقا امام زمان(عج) پاسخ حضرت به من! چند روز قبل به این فکر افتادم. نامه ای به حضرت "روح الفدا آقا امام زمان" بنو...
  • عیدو آقا جان
    عید و آقاجان   سال ها پیش وقتی فقط 5 سال داشتم آقاجان را اینطور می دیدم. یک باب مغازه ی عطاری و 9 فرزند، چهار دختر و پنج پسر و دو شاگ...
  • هرج و مرج در اروپا پس از جنگ جهانی دوم
    · هرج و مرج بزرگ دو روایت از اروپای پیش ازجنگ سرد و پس از آن: نظر بحث برانگیز دو تاریخ شناس درباره ی حوادث قرن گذشته در اروپا ا...
  • لنگرود شهر کوچک بارانی!
    لنگرود شهر کوچک بارانی میگن لنگرود، از غافله ی اعتراضات اخیر بویژه دختر خیابان انقلاب، عقب مانده! من میگم مهم نیست مهم اینکه این غا...
  • حال بدی دارم
    یکسال از رفتن( ویشی ) گذشت. حال بدی دارم . گاهی چنان از صدای زنگ تلفن بدم می آید که نگو یکساعت قبل باز صدای تلفن بلند شد و خبر ...
  • سین جیم، نکیر و منکر در شب اول قبر از اکبری.
    سین جیم، نکیر و منکر در شب اول قبر از اکبری. به محض گذاشتن اکبری تو قبر و خاک ریختن رو سرش، هنوز بچه هاش نرفته بودن که نکیر و منکر مث...
  • برای شمیلا
    . برای شمیلا کجا رفتی سر ویراستار چه وقت رفتن بود! حالا چه کسی ما را تصحیح کند و بگوید،( که )ش اضافه بود آنجا وسط باید و شاید( را )ک...
  • شام آخر با عیسی
    به مهمانی شام آخر عیسی مسیح من نیز دعوت شده ام شوخی در جدی سالن مهمانی گوش تا گوش پر است از آدم های عهد عتیق. من تنها مهمان ...
  • تولید خودِ خودِ مون!
    ه . لیله کوهی www.aoja.blogspot.com آدیداس تولید داخلی برای تو دهنی زدن به تحریم ها! ما چه نیازی به این غربی های از خدا بی خب...
  • "یگانه بود هیچ کم نداشت"
    (سیمین بهبهانی) غزل بانوی شجاعِ شعر پارسی، از میان ما رفت www.aoja.blogspot.com دوباره می‌سازمت وطن ! اگر چه با خشت جان خ...

کل نماهای صفحه

بايگانی وبلاگ

  • دسامبر 2009 (10)
  • ژانویه 2010 (1)
  • مه 2010 (9)
  • ژوئن 2010 (3)
  • اوت 2010 (1)
  • سپتامبر 2010 (3)
  • اکتبر 2010 (2)
  • نوامبر 2010 (5)
  • دسامبر 2010 (2)
  • سپتامبر 2011 (3)
  • نوامبر 2011 (2)
  • دسامبر 2011 (2)
  • ژانویه 2012 (1)
  • فوریه 2012 (4)
  • مارس 2012 (2)
  • مه 2012 (1)
  • ژوئن 2012 (1)
  • ژوئیه 2012 (1)
  • اکتبر 2012 (1)
  • نوامبر 2012 (1)
  • دسامبر 2012 (4)
  • ژانویه 2013 (3)
  • فوریه 2013 (7)
  • مارس 2013 (1)
  • آوریل 2013 (4)
  • ژوئن 2013 (6)
  • ژوئیه 2013 (5)
  • اوت 2013 (6)
  • سپتامبر 2013 (15)
  • اکتبر 2013 (6)
  • نوامبر 2013 (6)
  • دسامبر 2013 (7)
  • ژانویه 2014 (2)
  • فوریه 2014 (11)
  • مارس 2014 (12)
  • ژوئیه 2014 (4)
  • اوت 2014 (3)
  • سپتامبر 2014 (2)
  • اکتبر 2014 (2)
  • نوامبر 2014 (1)
  • دسامبر 2014 (2)
  • ژوئن 2016 (1)
  • ژانویه 2017 (3)
  • ژانویه 2018 (1)
  • مارس 2018 (1)

دنبال کننده ها

زمینه ساده. با پشتیبانی Blogger.